چهار نفریم که تو دانشگاه با هم هستیم ، با هم می گیم و می خندیم و با هم درس می خونیم و اگر مشکلی واسه یه نفر پیش بیاد همه با هم به اون مشکل فکر می کنیم .... خلاصه کلام بگم خیلی با هم خوبیم .....
تو این جمع یه نفری بود خیلی می گفت و می خندید ، تا دیشب قیافه جدی اونو ندیده بودم ، همیشه همه چیزی و می زد به خنده ...... اسمش و گذاشته بودیم بمب خنده ..... وقتی از دور میومد همه می خندیدیم چون حتی راه رفتنش هم با مزه بود..........
چند وقت پیش که یکم اعصابم خورد شده بود ، دونفری تو یکی از پارک های شهر نشسته بودیم من حرف می زدم و اون ساکت بود ، نمی دونسیتم معنی این سکوتش چی هست ....
حرف هام و گوش کرد و منم چون سبک شده بودم هیچی بهش نگفتم و هرکی رفت خونه.......فرداش که دیدم نه انگار که باهاش درد دل کردم ... اصلا به روی خودش نیاورد ....... از این اخلاقشم خوشم ........
دیشب منو کشید کنار و گفت امشب وقت داری یکم باهات صحبت کنم .... منم فکر کردم راهی واسه مشکل من پیدا کرده گفت آره داداش ... گفت بریم دقیقا همون جایی که اون شب باهم حرف زدیم.............
نمی دونستم چی می خواد بگه ... به قیافش که نگاه کردم دیدم دیگه اون خنده رو لباش نیست یکم بینمون سکوت و شد شروع کرد به حرف زدن......
هر حرفی که می زد یه پتکی بود رو سر من ............ حرفاش که تموم شد از خودم خجالت کشیدم که مشکلاتم و بهش گفتم
مونده بودم یه آدم مگه چقدر میتونه سختی بکشه و هنوزم کم نیاره و هنوزم امید داشته باشه.....
از دیشب که مشکلاتش و گفته ، دیگه اصلا نمی تونم به مشکلات خودم فکر کنم
خدا چرا اینقدر سر یه نفر بلا میاری تا خسته بشه و کم بیاره؟؟؟؟
نظرات شما عزیزان:
بی نام
ساعت11:13---6 تير 1391
سلام نام مراپرسیده بودیدبه طوراتفاقی وبلاگ شماراخواندم اینرابدانیدوخودتان رااذیت نکنیدنه شمامرامیشناسیدوبرعکس نظرشخصی خودم راعنوان کردم
پاسخ:
جناب آقای "بی نام" ببخشیدا اما از طرز تایپ کردنت معلومه که تازه کاری و اهل گشت و گذار هم نیستی ..... البته جسارت من ببخش اما خیلی دوست دارم نام واقعی شما را بدانم
البته حدس زدنش هم کاره سختی نیست
عمه زاده
ساعت1:17---3 تير 1391
گاهی:
چون فلک خواهد غمی از جان ناشادم برد
آورد پیشم غمی را کان غم از یادم برد
برای خودم و خودت و دوستانت از خدا طلب آرامش دارم
بی نام
ساعت10:52---2 تير 1391
سلام بابت موضوعی که مطرح کردید مطلبی یادم امدبدنیست اگربدانید خدابنده هاش راجمع کردگفت هرچی مشکلی داردبریزداون گوشه اینکارراکردندبعدگفت حالابرویدمشکلاتتان رابرداریدهرکی مشکل ان یکی رابرداشت همه متوجه شدندکه دربرابرمشکلی که برداشتندمشکل خودشان چیزی نیست دقیقافرمایش شماتاازدرددل دوستتان مطلع نبودی فکرمیکردید اخرهمه مشکلات شماهستید اماحالا چی؟؟؟؟؟؟ پس صبورباشید ومبارزه کنید تاتقدیرمشخص کند خدانگهدار
پاسخ:
سلام
این از این مثلالی که زدی ..... از طرز نوشتنت یه حدس هایی زدم که چه شخصی هستی
اما اگر این پاسخ را می خوانی از شما خواهش می کنم که نامت را بگو.....ممنونم
حانیه
ساعت23:43---1 تير 1391
نمیدونم به عالم های قبل اعتقاد داری یانه
ما عالم های زیادی پشت سر هم گزاشتیم تا وارد دنیا شدیم بعد هم عالم دیگه در راهه
اقا بهزاد واسه اینکه زیاد ننویسم حوصلتو سر نبرم اینو میتونم بگم
خدا همه این عالم هارو میدونه بعد قبل حال میدونه
حرف دل تو اون دوستتو وههمه همه میدونه
علم زیادی داره
کسی که این علم داره
مطما باش اشتباه نمیکنه
یه چیزی هست بین خدا وبندش
کاش ما خودمان را میشناختیم
که چه هستیم
پاسخ:
فقط می تونم بگم :::
نمی دونم چی بگم........